می جویمتدر تکان تنهاییگوش می سپارمبه شد آیند درختانسپید می نالند وسبزمی مویند.لابلای علف هادر نیزار بارانتمی جویمبا چراغ هایی که از چشمانمگرفته ایچیزی بگوپنهان مشو در صدایتتا دیده شوی